و سخت تر از منتظر ماندن.
سخت تر هراس اینکه نکند به اندازه کافی زیبا نباشی.
سخت تر هزار راه رفتن دلت زمانی که از او خبر نداری.
این است که همچنان کسی را که همه ی این احساسات را به تو تحمیل میکند را دوست داشتنی میبینی.
ادامه مطلب
امروز روز عجیبی بود، یک آقایی تو محل فوت شده بود وسه چهار روز همینجوری صدای قرآن و مرثیه محل رو پر کرده بود،شب های قدرم بود منم تو حس و حال دعا و توبه و تحول و اینا بودم. واسه افطاری یه غذای مفصل واسه خودمو بابا درست کردم بعدشم مامانم و خواهرم زنگ زدن با کلی دلتنگی یه عالمه حرف زدیم. بعدم نشستم درس خوندم خسته که شدم یه تیکه کاغذ گرفتم شبیه کامپوزیت دندون درست کردم گذاشتم زیر لبام. همیشه دوست داشتم وقتی میخندم دندونام معلوم بشه. چند تا سلفی با دندونام گرفتمو رفتم تو فکر.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
و سخت تر از منتظر ماندن.
سخت تر از هراس اینکه نکند به اندازه کافی زیبا نباشی.
سخت تر از هزار راه رفتن دلت زمانی که از او خبر نداری.
این است که همچنان کسی را که همه ی این احساسات را به تو تحمیل میکند را دوست داشتنی میبینی.
ادامه مطلب
سلام
بار ها خواسته ام وبلاگ عزیزم را حذف کنم.
بار ها مطالبم بازنویسی کردم حجم زیادی از شعر هارا دیگر دوست نداشتم.
حس و حال بسیاری از آن ها خیلی از حال امروز من دور بود.
کودکی من، نوجوانی من، حوصله ی بسیار عجیبی داشت.
اکنون در بیستمین سال زندگی ام به سر میبرم و یک سال است هیچ شعری از من نجوشیده است.
راحت باشم، بسیار ترسیده ام، زمانی شعر و نقاشی پیشه ام بود و اکنون کور شدن هر دورا به چشمم میبینم.
ادامه مطلب
درباره این سایت